دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو که در 16 هزار و پانصدگزی شمال باختری ماکو و 4 هزارگزی خاور شوسۀ ماکو به بازرگان در دره واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 199 تن سکنه و آب آن از رود خانه آغ چای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و کنجد و کرچک و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه ارابه رو گمش تپه به باشکند میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو که در 16 هزار و پانصدگزی شمال باختری ماکو و 4 هزارگزی خاور شوسۀ ماکو به بازرگان در دره واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 199 تن سکنه و آب آن از رود خانه آغ چای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و کنجد و کرچک و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه ارابه رو گمش تپه به باشکند میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 183). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود
خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 183). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن: نکو بشنو و بر دلت نقش کن مگر زنده ماند دلت زین سخن. فردوسی. عقل چو نامش بنویسی ز فخر نقش کند نام تو را بر نگین. ناصرخسرو. بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود. مسعودسعد. ، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ). نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب. علی خراسانی (از آنندراج). ، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن: نکو بشنو و بر دلت نقش کن مگر زنده ماند دلت زین سخن. فردوسی. عقل چو نامش بنویسی ز فخر نقش کند نام تو را بر نگین. ناصرخسرو. بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود. مسعودسعد. ، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ). نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب. علی خراسانی (از آنندراج). ، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
نقاش: هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای، گلدوز، زر دوز، آرایشگر. یا نقش بند حوادث. خدای تعالی: کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست. (انوری) یا نقش بند وجود. خدای تعالی: همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود. (هفت پیکر)
نقاش: هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای، گلدوز، زر دوز، آرایشگر. یا نقش بند حوادث. خدای تعالی: کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست. (انوری) یا نقش بند وجود. خدای تعالی: همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود. (هفت پیکر)